یادداشتهای یک شهید زنده
دستی به شانة چپم خورد. وقتی برگشتم، کسی را ندیدم. از سمت راست آمده بود و جلویم ایستاده بود. چشم در چشم که شدیم، گفت: «حاجی جون نوکرتم!» و تا به خودم جنبیدم، دو طرف صورتم را بوسیده بود و داشت با دو تا دستش سرم را پایین میآورد تا پیشانیام را ببوسد. با دو تا چشم از حدقه در رفته نگاهش میکردم تا بالاخره سرجایش ایستاد. گفتم: «ببخشید به جا نیاوردم!؟»
طوری برخورد میکرد، انگار که صد سال است با هم رفیقیم. دستم را گرفت و گفت: «اما من به جا آوردم آقا سید!» ذهنم را فعال کرده بودم تا بگردد بلکه نشانهای پیدا کند. آخر این جوان خوشبرخورد با آن ریشهای مشکی را کجا دیده بودم؟ سنش به جنگ که نمیخورد تا رفیق آن دوران باشد. توی محیطهای بعد از جنگ هم همچین شخصی را نداشتیم.
هنوز میگشتم، بلکه یادم بیاید و از حیرت دربیایم که پرسید: «پس شما با این وضعیت جسمی و این بدن پر از ترکش، مناطق جنگی هم میآیید؟»
خلاصه کنم.... عذر خواستم که «من شما را بجا نیاوردم» و تازه معلوم شد بندة خدا از دست اندرکاران نشریة ویژه اردوهای به سوی نور است و ما را چند سال قبل در مراسمی که برای خاطرهگویی دعوت شده بودیم، دیده است و ....
به چادر بچههای نشریه رفتیم و مهمان یک چای قند پهلو شدیم. ادبیات بچهها برایم جالب بود. انگار سال 65 شده بود و کنار رزمندهها داشتیم برای عملیات کربلای پنج آماده میشدیم ، شغل بچهها را پرسیدم. یکی دانشآموز بود، دیگری دانشجوی کامپیوتر، آن یکی مکانیک بود و دیگری طلبه و ... .
درست مثل جنگ همه تیپ آدمی را میشد پیدا کنی. یک نماد کوچک از کل جامعه. خواستم خداحافظی کنم و بروم سراغ زیارت شهدا که گفتند: «کجا!؟ تازه گیرتان آوردهایم، بگذاریم به همین راحتی از چنگمان در بروید!» سر بحثی جدی را باز کردند از این قرار: «بسیاری از کسانی که اکثراً هم نوجوان و جواناند، وقتی به این مناطق میآیند، بسیار تحت تاثیر قرار میگیرند و احساس معنویت و تحولی خاص میکنند، اما وقتی عزم حرکت میکنند، این سؤال برایشان ایجاد میشود که «حالا چه باید کرد؟» یا «اگر شهدا امروز به جای ما بودند چه میکردند؟» که اگر پاسخی عینی و صحیح به آن داده نشود، تأثیر این سفر هم کوتاه مدت میگردد و برعکس، جوابی مناسب میتواند زندگی فرد را تحت تأثیر قرار دهد: ما منتظریم!» سکوتی کامل فضای چادر را گرفت و همة چشمها به سوی من که به فکر فرو رفته بودم، نشانه رفتند.
حوصلة بچهها داشت سر میرفت که پرسیدم: «آیا واقعاً این سؤال مثل فشنگی که توی لولة تفنگ گیر میکند، توی ذهن شما گیر کرده؟» سرها که به نشانه تأیید تکان خوردند، ادامه دادم: «پس اگر واقعاً این سؤال اساسی ذهن شماست، خوب گوش کنید.»
نگاه ما به دفاع مقدس، ارتباط عمیق و تنگاتنگی دارد با نگاه ما به انقلاب اسلامی؛ چرا که اساساً همان انسان انقلاب اسلامی بود که در جنگ، حد اعلای خود را متجلی ساخت و در قالب «بسیجی خمینی»، در راه آرمان انقلاب اسلامی جان داد و ایثار و فداکاری کرد. حالا ما که اینجا نشستهایم، اگر ندانیم از چه عقبة تاریخی و آرمانهایی برخورداریم، نخواهیم توانست درست تصمیم بگیریم و در فضای امروز به تکالیفمان عمل کنیم.
ببینید! جوانی که مثلاً انقلاب اسلامی را حداکثر در حد بازی منچستر ـ رئال، مهم و تأثیرگذار میداند (که البته این به خاطر ضعف تبلیغی ماست) خوب نباید انتظار داشته باشیم حاضر باشد امروز برای آن جان بدهد یا حتی با شهدای آن ارتباط عمیق و درستی برقرار کند. انقلاب اسلامی ایران به اندازة تمام تاریخ بشریت عمق دارد. آیا واقعاً ما نگاهمان این گونه است؟! دوباره میپرسم: آیا واقعاً ما نگاهمان این گونه است؟!
انقلاب اسلامی مگر چه میخواست؟ میخواست که انسان به آن عهد ازلی که بسته است، بازگردد و دوباره در مسیر فطری خودش قرار بگیرد. بنابر همین، آوینی از تجدید حیات باطنی انسان سخن میگفت و امام(ره) جنگ ما را جنگ از آدم تا خاتم معرفی میفرمود. انقلاب اسلامی در عصری رخ داد که در آن، علم تجربی هر آنچه را که غیر قابل تجربه بود نفی میکرد و چیزهایی مثل دین را افیون میدانست و نقش خدا را در حد یک بازیگر معمولی سینما هم نمیدانست. آن قسمی را که شیطان خورد، یادتان است؟ «لأغویّنهم اجمعین؛ همهشان را گمراه میکنم!» انقلاب اسلامی جریانی را در عالم آغاز کرد درست بر خلاف این جریان شیطانی و غیر الاهی تا انسان را از تاریکی به روشنایی سوق بدهد. این جریان معنوی که حضرت امام (ره) آن عبد صالح خدا، در این مردم دمیدند، به اقصی نقاط جهان کشیده شد و دل بسیاری را که هنوز قفل بر قلبشان نخورده بود لرزاند. وگرنه با چه استدلالی الآن صدها آفریقایی توی قم در حال تحصیل علم هستند؟ با چه استدلالی امریکایی و کانادایی از آن طرف دنیا میآید ببیند این شمیم خوش چی بود؟ و با چه استدلالی جریاناتی چون حزب الله لبنان به تأسی از ما، آن پیروزیهای بزرگ را کسب کردند؟ با این نگاه تاریخی و ایدئولوژیک است که این انقلاب، ثمرة تلاش و آرزوی همة علما و شهدای اسلام از دوران حکومت مولا علی(ع) تا به امروز است. با این نگاه است که آدم خیلی از حرفها و تعابیر امام را میفهمد که البته متأسفانه نسل امروز، حتی بسیجیهای ما آن قدر که باید به این سخنان به عنوان یک مبنای فکری اصیل مراجعه نمیکنند!
حالا با این نگاه، در حقیقت حمله به ایران، نه یک هوس کشورگشایانه و شخصی، که بسیج شدن جنود شیطان از سراسر جهان برای جلوگیری از گسترش نور در عالم بود و در حقیقت، ما ابتدا به مواضع ایدئولوژیک آنها حمله کردیم و هراس برشان داشت که مبادا تمام هستیشان به باد برود؛ لذا با تمام قوا آمدند پای کار این قضیه و مایه گذاشتند. در نگاه دینی، این انقلاب یک فرصت است تا مؤمنان اهل جهاد، خودشان را برای پذیرش مسئولیتهای سنگین در حکومت جهانی حضرت مهدی(عج) آماده کنند و خودشان را برای کارهای سخت بسازند و نیرو سازی کنند و این جریان توحیدی را هر چه میتوانند در هر نقطة عالم گسترش دهند و به قول حضرت امام(ره) پایگاههای مقاومت را در اقصی نقاط جهان تأسیس کنند و به فکر تشکیل حکومت واحد جهانی باشند.
بنابراین میبینیم این انقلاب شاید به همان مقدار که تحولات درونی ایجاد کرد، به دنبال تحولات جهانی بود و نه برای یک فرد و جامعه که برای کل بشریت حرف داشت. در این رابطه خیلی حرف میشود زد، اما چون گفتید وارد جزئیات هم بشوم، میخواهم سریعتر رد بشوم و بروم سر مسائل دیگر. با این تعریف و نگاه آرمانی و تاریخی که ترسیم شده، حالا برویم سر مسئله عمل. آیا من و شما الآن واقعاً تصورمان این است که داریم با آمریکا به عنوان شیطان بزرگ و در مقابل تمام جنود شیطانی عالم میجنگیم؟ و مدل زندگی ما یک مدل جهادی و در حال مبارزه است؟ یا که گرفتار روزمرگی و وقت تلف کردن شدهایم؟ اگر ادعای بزرگ داشته باشیم، ملاک صدقش عمل و همت ماست و به قول یکی از رفقا: «حیف که همت شهید شد!»
ببینید! انسانی که با مبانی خاص انقلاب اسلامی شکل گرفت، یک سری مؤلفههایی را در زندگیاش داشت. چه قبل از جنگ و چه در دوران دفاع مقدس و اساساً دفاع مقدس صحنة جنگ و مبارزة نظامی آنها بود، و گرنه قبلاش هم مشغول مبارزات فرهنگی سیاسی و ... بودند.
این مؤلفهها که من آنها را مؤلفههای زندگی جهادی مینامم، در واقع وجه مشترک جبهة دیروز و جبهة امروزند که اگر ما هم آنها را رعایت کنیم، در حال جهاد خواهیم بود. در برخی روایات میبینم میگویند فلان آدمهای با این ویژگیها اگر حتی در بستر بمیرند، شهیدند: «انهم شهید ولو ماتو علی فروشهم»، یعنی میتوانیم امید داشته باشیم که در باغ شهادت، هر چند ورود به آن سختتر شده است و قبلاً به قول ما چهار طاق باز بود، اما بسته نشده است. البته این کار، مرد میدان میخواهد و کار هر کسی نیست و باب جهاد، باب خاص اولیای الاهی است.
که انشاء الله، ما و شما جزء اینها بشویم. من قصدم این است که این مؤلفهها را تبیین کنم و چون میخواهم مثال هم بزنم که مثلاً شمایی که گفتی دانش آموزی یا دانشجویی یا مکانیکی یا طلبهای، چه باید بکنی. الآن به ذهنم رسید مثلاً شما یک ستون در نشریهتان به من بدهید تا من هر شماره یک مؤلفة زندگی جهادی را شرح بدهم و یک مثال هم از عرصههای مختلف بیاورم و توضیح بدهم چه باید کرد را؟
بحث تمام شد و بچهها هنوز گیج بودند. فقط قول و قرارها را رد و بدل کردیم، تا این مسیر انشاء الله «امتداد» پیدا کند.
نظرات شما: نظر